هر کاری که در اینجا انجام میدهید به نفع خود ماورایی تان است و بنابراین به نفع خود شماست زیرا شما یکی هستید
ترجمه جمله اوم مانی پادمی هوم در واقع چنین است: درود بر خود ماورایی انسان! آن بخشی از شما که از طریق ناخودآگاه تان با او راز و نیاز میکنید. این جمله بر خلاف تصور بسیاری از مردم بدین معنی نیست که: درود بر جواهر درون نیلوفر.
تمام ادیان در مورد خدایی یگانه سخن میگویند و هنوز مردم تصور میکنند که این همان موجود برتر است. ولی این تصور کاملا اشتباه است بر خلاف تصور عموم این خدا آن موجود برتر نیست. کالبد معنوی شما تنها تعمیمی از خویش حقیقی شماست. آن خویش حقیقی خود ماورایی خوانده میشود. خود ماورایی تجسم واضحی از روح میفرستد همان چیزی که ما آن را روح یا روان مینامییم. که درون کالبد فیزیکی مستقر میباشد تا بتواند چیزهایی را که نمیتوان در سطوح معنوی ( منظور سطوحی است که خود ماورایی در آن قرار دارد) آموخت را تجربه کند. آگاهی از وجود خود ماورایی بسیار با اهمیت است زیرا شما تنها دارای یک دهم هوشیاری هستید در حالیکه خود ماورایی 10/10 هوشیار میباشد. قبل از اینکه جلوتر برویم باید سعی کنیم که یک سطح مفهومی تعریف کنیم، نقطه ای که بتوانیم به آن رجوع کنیم تا از گیج شدن شما جلوگیری شود.
بیشتر مردم دوست دارند فکر کنند که میدانند خدا چیست این در حالیست که نزدیکترین وجود به شما که باید خدا نامیده شود در حقیقت خود ماورایی شماست. متاسفانه بیشتر مردم آگاهی ناچیزی دارند نسبت به اینکه خدا کیست و یا اینکه آیا اصلا وجود دارد یا نه، یا حتی اصلا هیچ آگاهی ندارند! کالبد فیزیکی، توٍ حقیقی نیست و تنها پوسته ای است که قسمتی از توٍ حقیقی را قادر به قرار گرفتن بر روی این سیاره میکند. خدا وجود دارد خدای نیکو. اما البته خدا مثل انسان نیست. وقتی بیشتر مردم حتی قادر به درک خود ماورایی خویش نیستند تلاش برای درک مفهوم خدا هیچ ارزشی نخواهد داشت. اگر نتوانید خود ماورایی خویش را درک کنید به همین ترتیب نخواهید توانست خویش ماورایی خود ماورایی تان (خدای حقیقی) را درک کنید بلکه وارد حوزه ای فراتر از درک بشر میشوید در حالیکه در دنیای 3 بعدی و محدودیتهایش زندگی میکنید.
خود ماورایی شما در بعد دهم زندگی میکند در حالیکه شما اینجا در بعد سوم هستید. شما موجودی چندین بعدی هستید اگرچه بیشتر افراد مفهوم بعد را به درستی درک نمیکنند. پیش از اینکه در مورد موضوع خود ماورایی ادامه دهیم باید در اینجا گریزی زده و ابعاد را با جزییات شرح دهیم. ما در حال حاضر در بعد سوم زندگی میکنیم اما بگذارید از بعد اول شروع کنیم و از آنجا به بعد سوم برسیم. هیچ فایده ای در صحبت کردن در مورد ابعاد بین چهارم تا دهم نیست زیرا هیچ نقطه مرجعی نداریم. شما تنها زمانی میتوانید مفهوم ابعاد فراتر از بعد سوم را درک کنید که بتوانید به طور آگاهانه سفر کیهانی به بعد چهارم داشته باشید.
- بعد اول همانند قطاری است که بر روی یک ریل بین دو نقطه در حرکت است. فقط میتواند به جلو یا عقب حرکت کند. پس تنها طول وجود دارد.
- بعد دوم مانند یک کشتی است که هم میتواند به جلو و عقب برود و هم میتوانو به چپ یا راست برود. پس طول و پهنا وجود دارد.
- بعد سوم مانند هواپیما است که میتواند هم به جلو و عقب و هم به چپ و راست برود اما همچنین میتواند بالا و پایین نیز برود. پس در این بعد هم طول هست هم پهنا و هم ارتفاع.
- بعد چهارم فضاست و نه زمان. در بعد چهارم میتوان جسمی را درون اتاقی گذاشت که از خود اتاق بزرگتر است.
زمان تنها یک قرارداد است که توسط بشر برای راحتی اش قرار داده شده و خصوصا امروزه برای امور تجارتی بکار میرود. زمان به مفهوم زمینی اش در هیچ جا و در هیچ بعد دیگری یافت نمیشود. بنابراین زمان واقعی نیست . زمان واقعی در حقیقت فضا زمان است چیزی که علم راجع به اش بسیار اندک میداند. زمان در زمین برای هر مخلوقی نسبی است بنابراين بر خلاف تصور عموم در حقیقت یک مفهوم ثابت نیست.
چند حقیقت جالب در مورد ابعاد:
- یک جسم دو بعدی سایه ای یک بعدی تولید میکند.
- یک جسم سه بعدی سایه ای دو بعدی تولید میکند
- یک جسم چهار بعدی سایه ای سه بعدی تولید میکند.
به همین دلیل است که برخی از اجسام فضایی دیده میشوند ولی هیچ نشان های از آنها بر روی رادار ثبت نمی شود زیرا آنها تنها سایه سه بعدی یک جسم جهار بعدی را مشاهده میکنند که تکنولوژی امروزی قادر به مشاهده آن نیست.
حال برگردیم به ایجاد یک سطح برای تفهیم موضوع. ما میتوانیم خود ماورایی را به مغز تشبیه کنیم، که در این حالت مغز بسیار قدرتمندی است. آنقدر قدرتمند که نمیتواند به چنین سطح مادونی از هستی بیاید بنابراین تعمیمی از خود راکه همان شما هستید را میفرستد. بگذارید از مغز شما برای برای توضیح این مسئله استفاده کنیم.
خود ماورایی در حال مدیریت کردن تعدادی از عروسک هایش
مغز شما به خودی خود کار زیادی از دستش بر نمی آید. مغز نمی تواند ببیند، بشنود، حس کند، لمس کند، بو کند و غیره. پس برای اینکه مغز بتواند محیط اطرافش را تجربه کند به ضمایم مختلفی که به بدن فیزیکی شما متصل است احتیاج دارد. شما این ضمایم را به عنوان چشم، گوش، بینی، پوست، زبان، دستها، پاها و انگشتان و غیره میشناسید. هر کدام و همه قسمتهای بدن شما خدمت خاصی به مغز میکنند تا محیط اطرافش را فهمیده و درک کند خود ماورایی شما نیز چنین است. شما تنها ضمیمه ای از خود ماورایی تان هستید همانطور که انگشتان ضمیمه ای بر بدن فیزیکی تان هستند. شما و خود ماوری تان یکی هستید و با صدمه زدن به خودتان شما به خود ماورایی تان صدمه میزنید.
فرض کنیم که مغز شما نخی از آرزوها داشته باشد.، میخواهد بداند بر روی زمین همه چیز به چه صورت است، فقر چیست ؟ صورت چیست؟ قحطی چیست؟ افراط چیست؟ تفاوت چیست ؟ مزیت چیست؟ برای قادر ساختن خود ماورایی به درک کردن این تجربه ها در نهایت خود و نهایت های دیگر، تعمیمی از خودش را به درون یک کالبد فیزیکی میفرستد تا بیاموزد. تمام بخشهای مختلف کالبد فیزیکی شما در زمانی که بر روی زمین میباشند به خود ماورایی تان امکان میدهند که تجربه کسب کند.
ارسطو به خاطر طبقه بندی مرسوم اندام های حسی اعتبار بسیاری کسب کرد: دیدن، بویایی، چشیدن، لامسه و شنیدن. توسط ضمایمی که به مغز متصل میباشند مغز قادر میشود که محیط اطراف خود را درک و تجربه کند.
ناخودآگاه شما مانند یک کتابدار خوب است. کتابدار احتیاجی نیست که چیز زیادی بداند، و ارزش او در این است که وقتی اطلاعاتی مورد درخواست قرار بگیرد، بدون هیچ تاخیری میداند که آن اطلاعات خاص را باید از کجا پیدا کند. بنابراین میتوان به او گفت که موضوع چیست و او میتواند بگوید که کتاب مربوطه در کدام قفسه کتابخانه است. آنها همچنین میتوانند بگویند که چه کتابهای دیگری میتوانند در مورد موضوعی که شما به دنبالش هستید اطلاعات بیشتری در اختیارتان قرار دهند. ناخودآگاه بسیار شبیه به کتابدار است. ناخودآگاه تقریبا چیزی مبهم است اما دقیقا میداند که چگونه اطلاعاتی که شما میخواهید را بدست بیاورد. پس اگر با ناخودآگاه تان ارتباط برقرار کنید متوجه خواهید شد که خیلی زودتر از اینکه بخواهید مستقیما با خود ماورایی تان ارتباط برقرار کنید به نتیجه میرسید.
راهنمای معنوی دو کلمه ای هستند که در طول زمان برای تشریح دو چیز مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. کلمات راهنمای معنوی باید به درستی برای رجوع به ناخودآگاه مورد استفاده قرار بگيرد.
متاسفانه از این کلمات برای اشاره به موجودات معنوی که از فرد مراقبت میکنند استفاده میشود و این دیدگاه اشتباه است. مردم میخواهند در مورد راهنمایشان، استادشان، مراقبشان و فرشته نگهبانشان یا هر چیز دیگری که میخواهید بنامیدش بدانند. برخی بر این باورند که یک راهنمای معنوی دارند چون آنها احساس نا امنی میکنند. شاید به این خاطر که احساس تنهایی میکنند یا اینکه مطمئن هستند که بدون کمک گرفتن کاری از دستشان بر نمی آید.
فردی چنین نوشته و گفته بود: آه من یک راهنمای سرخ پوست دارم؛ من میدانم که او یک سرخ پوست است چون بسیار خردمند است. بیایید این موضوع را یک بار برای همیشه روشن کنیم افراد سرخ پوست، سیاه پوست، سفید پوست و یا مرده ها و زنده های تبتی را نمیتوان به عنوان راهنمای معنوی داشت. در حقیقت تعداد کافی سرخ پوست یا تبتی برای این ور و آن ور رفتن وجود ندارد. درست مثل این است که فردی بگوید آه من در زندگی قبلی ام کلئوپاترا بوده ام، هیچ کجای این حرف نمی تواند حقیقت داشته باشد. در حقیقت این به قول معروف راهنمای معنوی همان خود ماورایی که راهنمای واقعی فرد است میباشد.
واقعا جای تعجب است که وقتی سرخ پوستها یا تبتی ها زنده بودند با آنها بد رفتاری میشد و یا توسط کل دنیا به عنوان شهروندان درجه 3 مورد بی توجهی قرار گرفتند و وقتی که مردند افراد نادان فکر میکنند که آنها راهنمای معنویشان هستند. چه چیزی باعث میشود شا اینگونه فکر کنید؟ چون مرده اند معلمان معنوی میشوند؟ چرا آنها باید به کسانی که آنها را پیش از مرگشان طرد کردند اهمیتی بدهند؟ هر کس که فکر میکند که یک سرخ پوست یا لامای تبتی به عنوان راهنما دارد یا معتقد است که تناسخی از فردی مشهور است کاملا در فریب است و برای امنیت دیگران هم که شده باید آنها را در جایی حبس کرد.
کتاب feeding the flame (سوخت رسانی به شعله) و شمع سیزدهم را برای اطلاعات بیشتر مطالعه کنید.